- ۹ نظر
- ۱۳ آذر ۹۳ ، ۱۵:۳۱
هلال بن نافع می گوید: به خدا قسم کشته به خون آغشته ای را بهتر و خوشتر از او هرگز ندیده بودم...و چنین با خدا نجوا می کرد:
«الهی رِضاً بِرِِضِاکَ، صََبراً عَلی قَضائِک یا رََبََََّ لا الهَ سِواکَ...» خدایا! راضی به رضای تو هستم و در برابر قضای تو صبر می کنم.
ای پروردگار من معبودی جز تو ندارم، ای پناه پناه آورندگان، ای خدایی که همیشه هستی و پایان نداری، ای زنده کننده مردگان، ای کسی که بر هر کسی بر اساس عمل او حکم می کنی، بین من و این مردم حکم کن که تو بهترین حاکمی و فرمود:
تمام خلق را در راه عشق تو ترک کردم و راضی به یتیمی کودکانم شدم تا تو را ببینم و اگر در راه عشقت مرا قطعه قطعه کنی، دلم به غیر تو اشتیاقی ندارد.
" برای دیدن اندازه اصلی، بر روی تصاویر کلیک نمایید. "
............................................
به سینه هر که تمنای کربلا دارد
همیشه در دل خود روضه ای به پا دارد
کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد
بدون عشق تو عالم کجا بها دارد
به غیر تو که کَرَم می چکد ز انگشتت
کجا پادشهی این همه گدا دارد
تو همچو من سر کویت هزارها داری
ولی بدان که گدایت فقط تو را دارد
بزن به تیغ و بسوزان دست بادم ده
بیا که این دل عاشق سر بلا دارد
اگر چه پا نزدم صحن کربلای تو را
دلش خوش است حضوری به روضه ها دارد
به عرض یار رسانید ای سبک روحان
میان قافله جایی برای ما دارد ؟
چو می رسد دلم از گردش زمانه به تنگ
دعا و عرض سلامی به کربلا دارد
همه ز لطف حسین است آبرو داریم
گدا هر آنچه که دارد ز پادشاه دارد
من که در پیچ و خم جاده ی دنیا ماندم
دردم این است چرا این همه تنها ماندم؟!
یک نفر نیست به داد منِ تنها برسد؟
در پی «راه بلد» در دل صحرا ماندم
حلّ این مشکل امروز به دست فرداست
چند سالی است که در حسرت فردا ماندم
در حقیقت شده آیا که بپرسم از خود
چه قدَر منتظر یوسف زهرا ماندم؟!
من به دنبال تو امّا تو کنارم هستی
آه ... من با لب تشنه، لب دریا ماندم
چه کسی گفته که تو غایبی آقا؟! غلط است
منِ آلوده در این غیبت کبری ماندم
نوکری روسیهم ... جای تعجّب دارد
با تمام بدی ام باز هم «آقا» ماندم
یا بگویید:«بیا» یا که بگویید: «برو»
خسته ام بس که در این «شاید و امّا» ماندم
پسر فاطمه! نگذار که ناکام شوم
جلوه کن منتظر جلوه ی طاها ماندم
کربلا ... پای پیاده ... چه قدَر می چسبد
من که امسال هم از کرب و بلا جا ماندم
محمد فردوسی
باد ها عطر خوش پیرهنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
نیزه ها بر عطشش قهقهه سر می دادند
زخم ها لاله ی باغ بدنش را بردند
دشنه ها دور و بر پیکر او حلقه زدند
حلقه ها نقش عقیق یمنش را بردند
این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است
که روی نیزه بوی پیرهنش را بردند
تا که معلوم نگردد به کدام آئین است
اهل صحرای تجرّد کفنش را بردند
باد ها سینه زنان زود تر از خواهر او
تا مدینه خبر آمدنش را بردند
یوسف آهسته بگویی که نمیرد یعقوب
گرگ ها یوسف گل پیرهنش را بردند